آن سوی قاب



میشود لحظه ای خصوصی تر فکر کرد

به لحظه ی خداحافظی

حتما رفتن های آخرِ شب حال و هوای دیگری دارد.

مثلا تو فکر میکنی قبل رفتن که همه خواب هستند چایی بگذاری و شاید بهانه ای باشد که چند لحظه ای کنار هم بنشینید

معمولا اینطور وقت ها مرد ها از زمان برگشتنشان حرف میزنند.به اینکه قول میدهند طولانی نباشدچشم به هم زدنی سفر تمام میشود

اما تو بازهم آرام نمیگیری.

حتما قبل اینکه ساکش را ببندی مطمئن میشوی که همه چیز را گذاشته ای اما باز خیالت راحت نمیشود.دلت آشوب رفتن هست

آشوبِ رفتن های آخرِ شبی

وقت رفتن رسیده اما تو‌ دلت ماندن میخواهددست خودت نیست این بیقراری.هی دور خودت میپیچی.ساعتش را می آوریدوباره برمیگردی و‌دنبال عینکش میروی

او میفهمد.برای همین درنگ‌ میکند تا تو‌آرام شویآرام دکمه ی سر آستینش را میبنندد و لبخند میزند به چشم های بی قرار تو.

اصلا تو دیوانه ی همین آرامشی.همین احساس خواستن و عشقی که اورا اینطور محکم و آرام کرده.

او هر چه آرام تر،تو بی شکیبا ترفقط عشق میتواند تو را راضی و آرام نگه دارد و نقطه ی اشتراک شما همین عشق هست.

این اقیانوس ژرف که تمام وجودتان را در برگرفته.

لحظه لحظه ی نزدیک شدن هست و خداحافظی.قرآن را به زیر بغل محکم گرفته ای، او تورا آرام در آغوش میگیرد و تو نزدیک به فروریختنی

آوار میشوی در آغوشش اما او‌ تو را محکم تر میگیرد و‌کنار گوشت زمزمه‌ میکند :"که بر میگردم.تا نوید اولین برف زمستان برمیگردم.قول!"

به خودت می آییشروع شد

وانمود کردن ها شروع میشود.میروی زیر پوسته ی وانمود کردن ها و می ایستی و لبخند میزنی.دستش را آرام می بوسی و میگویی:« منتظرم.مواظب خودت باش.»

او‌ وانمود کردن تو را انگار فهمیده و انگار که او هم‌ شروع کرده بازی وانمودی را.

برمیگردد و ساکش را میگیرد و‌از زیر قرآن تو‌ رد میشود.

خم‌ میشود که کفش هایش را بپوشد و تو‌ دیگر امان نداری و در را میگیری که لغزش پاهایت تو را از پا نیندازد.

بلند میشود و کوتاه با لبخند نگاهت میکند و زود برمیگرددانگار که در چشمانش رد بغض و اشک دیدیاما مطمئن نیستی.دوباره سفارش ها را میگوید و تو نمیشنوی.فقط میبینی که نزدیک به در شده و برمیگردد و‌دست تکان میدهد و تو دنبال چشمهایش میگردی و اما .در بسته میشود

تو میمانی و این لحظه ی

رفتن های آخرِ شب

و تو چه می دانی در آن خداحافظی آخر.چه‌گذشت!


به یاد همه ی زن هایی که عشقشان را برای آخرین بار بدرقه کردندو  به امید برگشتی دوباره،به انتظار نشستند.

 


معبود من

روزگاری ک در خیالم رنگ ها تمیزو دست نخورده بودند برایت شبانه روز از رنگین کمان مینوشتم,از زلال قلب های روان در دستم

از نگاه سبز تو

از دوست داشتن های بی چون وچرا

قرار نبود سنگ روی سنگ بندنباشد!

قرار نبود روزگار مارا حواله ی هندوانه ی سر بسته کند.

 


آینده ی آدمها را نمیتوان نوشت و تصور کرد و خواست.
سر نوشت آدمها مثل جعبه ای میماند که درونش را نمیبینی.یا مثل آسمان آفتابی ای که قرار بود ابری باشد!
سرنوشت من،سرنوشت تو.ینی همین لحظه ای که صبح از خواب بیدار میشوی.یعنی همین لحظه که نفس میکشی
یعنی همین لحظه که آدمهایت را میبینی.
آدمهایی که برای تواندکنار تواندبا تواند!
خنده ها و گریه ها و ناراحتی ها و خوشی ها.
منتظر چه هستی؟
سرنوشتی که از آن بیخبری
یا سرنوشتی که هر روز در آغوشش غلت میزنی.
آرامش این کجا و
آن کجا


حال و روزم مثل شکلات های مغز دار می ماند!

غالبش شیرین میگذرد.لا به لای این شیرینی،گاهی تلخ می شود.

گاهی هم خوب

آنقدر خوب که دوست داری ساعتها زیر زبانت نگه داری.

مبادا زود هضم شود

زود بگذرد!

این روزها

این پاییز

این زمستان

یک نفر برای زندگی با تو

"زنده" می ماند

و این تمامِ تمامِ تمامِ آن سوی قاب روزگار من است.

آن سوی دلخوشی ها


  موسیقی حال این روزها
 

 

 

 




انگار که ماهی ها

تازه تعریف می شوند

و تازه تازه 

مردنشان را نظاره می کنیم

بی آنکه ده ها هزار بار 

زنده به گورشان کردیم

#آنسوی_قاب

.

.

#فکرم_خراااب_میشود_از_حال_و_روز_تو

#خم_گشته_است_قد_پدرها_دوتا_دوتا

#وقتی_که_میرسند_پسرها_یکی_یکی 

#سلام_بر١٧٥غواص_شهی


مانده ام با چه گمانی تو  گرفتار منی!
و هنوزم که هنوزست خریدار منی!

تو همانی که امیدت به دلم مهر زده
تو همانی که دمادم،پی انکار منی

دست این ثانیه ها پای تو را سخت گرفت
تا که حاشا بکند بخت،که تو یار منی

درد و درمانی و زخمی و حواست هم نیست
که پرستاری و تیماری و بیمار منی

لحظه ی رفتن تو خواب ز چشمانم رفت
بعد از آن رووز تو هم ماه شب تار منی

دست تقدیر تو را از سر من باز نکرد
هر کجا می روم انگار که سربار منی

بر لبم ذکر تو انگیزه ی فریادم داد
گله از عشق ندارم که سزاوار منی

تو کمر بسته ای از عمد به سلّاخی من
وقت اعدام خودت، چوب سر دار منی

***

خواستم از غم تو دل بکنم،جانم رفت
تو به اندازه ی یک رووح بدهکار منی


اردی بهشت 94

روزاى تقویمو حواسم هست

اون جایى که اسم تو خط خورده

خط خوردو فهمیدم که این غصه

اینده رو هم با خودش برده.


دنیاى شطرنجى ما کم بود 

له مى شدم با هر ملاقاتت

من شاه تنهاى تو بودم که

با هر تی میشدم ماتت


تو جنس رویامو بلد بودى

من با خیالت سخت درگیرم

جز من کى روى اسمت حساسه

جز من که با "آه" تو مى میرم


پاییز و  با شالت عوض کردم

عطرت هواى برگ_ریزونه

هر چى که بغضه توى این عالم

با هر قدم توى خیابونه


پاییزه و , تنهایی گنجشک .

باید که با تیر خیابون ساخت

حرفاى من یک مشت هذیونه

حرفای مردی که قمار و باخت


پشت نقاب این همه غصه

مغروره تنهای ه تو خوابیده

با قصه هایی که براش گفتی 

توو خواب هم یک عمررر باریده.



ترانه ى قدیمىگذاشتم خاک نخوره


  


 بیا کمى خواب به چشمانم تعارف کن

کمى نگاه به رویم بکش

صداى نفس هایت را هم کمى کم کن,خوابم سبک شده

از وقتى که هیچ خوابى را با تو ندیدم سبک شد

گفته بودى قسمت بده ماجرا خواب ها و مکان هاست

گفته بودى بیا قبل رفتنم کمى فراموشى تزریق هم کنیم

کمى از یاد رفتن

کمى بى خیالى

گفته بودم فراموشى از من,این حس جاى خالى را که فراموش نمى شودعادت چشمهایم که فراموش نمى شود؟

اعتراف ترس کار من نیست,ولى خیلى وقت است شاعرانه هایم ,آرام کنار گوشم زمزمه مى کند؛ بى تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است.

باور کن

اعتراف ترس ,کار من نیست  


اتاقت را تمیز می کنی

کتابهایت را مرتب می کنی

میزت را خلوت می کنی

پرده را می کشی

صورتت را آب می زنی

پشت میز نشینی

wellspring" ادام هرست" به دادت می رسد

کلمه ها ردیف می شوند

و تو

خلق می کنی

آنچه که از قلبت

به روح واژگان رسوخ می کند

اینجا

لحظه ای نیست

ساعتی نیست

تو گم می شوی در زمان و ثانیه و دقیقه.




تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

آساره پتیلن صنعت مواد شیمیایی دانلودسرابلاگ امنیت هوشمند پردیس شرکت فنی مهندسی قالا بابیش از 25 سال سابقه کار دنیای پزشکی و سلامت Kevin ناودون سیب